گوسفندنگری و پزشکی.
چندی پیش بود که میخواستم به بهانه طی شدن نیمی از دوران استیودنتی (بازه یک ساله ورود به بالین)، از نیمهای که گذشت بنویسم و از هدفگذاری نیمه بعد. متنی که هرگز نوشته نشد. البته که بیانصافیست که این را هم نگویم: از آن روز تا به الان، احتمالا بیشتر از هر زمان دیگری در زندگیم نوشتم، اما فکر کردم لازم است مدتی دفترهای کاغذی و غیر کاغذیم را سیاه کنم تا بعد دوباره سرریزش راهی به اینجا بیابد.
چرا گوسفند نگری؟ و چرا الان؟
پرده اول : اینجا و این صندلی.
به خود که آمدم در حال مطالعه پست «بهره برداری از ظرفیتها و گوسفندنگری به قابلیتها» از روزنوشتههای جناب محمدرضا شعبانعلی بودم. کجا؟ کتابخانه (و با حفظ سمت، نمازخانه و پاویون) بیمارستان سعدی.
در این چندماهی که عمده زمانم را اینجا گذراندم؛ سعی کردم عکسهای بهتری بگیرم، اما بنظر میرسد هنوز نتوانستم از ظرفیتهای بلقوه آن برای خلق تصاویر بهتر استفاده کنم؛ البته شاید بخشی از مدیریت منابع هم، این باشد که بپذیریم از همهشان قرار نیست استفاده کنیم؛ بگذریم.
با خود فکر کردم در صفحه پست گوسفندنگری چه میکنم؟ کمی فکر کردم. یادم آمد. متمم میخواندم، آنجا تمرینی دیدم و در پاسخ به آن، چند لینک. که یکی از آنها من را به این صفحه رسانده بود.
قبلا هم این پست را خوانده بودم و مثل دفعات قبل، خواندنش بیشتر از آن چیزی که بنظر میرسید طول کشید. مثل دفعات قبل، به گوسفندهایم فکر میکردم.
پر واضح است که متنی که خود به شدت فشردهاست و به شرح و بسط نیاز دارد را، خلاصهتر کردن و نقل قول کردن خطاست. ولی این خطا را در این حد به من ببخشید، زیرا که میخواهم در ادامه صحبتهایم به این دو قسمت اشاره کنم، برای همین قسمتی از پست اصلی را در اینجا بازنشر میکنم.
همه، همیشه و همه جا مثال میزنند که گوسفند، حیوان خوبی است و برخلاف ما انسانها که خیلی هایمان، بو و خاصیتی نداریم یا هزینهها و ضررهای زیادی داریم، همهی بخشهای وجودیاش مثبت و مفید است.
از گوشت تا پوست و از مو تا مدفوع.
شاید بتوان نگاه ما به گوسفند را نگاهی دانست که تا حد قابل قبولی، مفهوم Utilize شدن را در خود دارد. ظرفیتی در یک گوسفند مشاهده نشده که مورد بهره برداری قرار نگرفته باشد.
سوال مشخص من این است: آیا ممکن است فردی در شرایطی قرار بگیرد که بخشی از ظرفیتهایش مورد استفاده قرار نگیرد؟
پاسخ این سوال، بدیهی است: بله. ممکن است. هر یک از ما در هر مقطع زمانی در زندگی، احتمالاً بخشی از ظرفیتهایش مورد استفاده قرار نمیگیرد.
سوال دوم اینکه: آیا من حق دارم از اینکه ظرفیتهایم مورد استفاده قرار نگرفته، گله مند باشم؟
من فکر میکنم کسی میتواند این حرف را بزند و این گلایه را مطرح کند که لااقل خودش، در این زمینه عُرضه و لیاقت و شعور و شایستگی نشان داده باشد و اثبات کرده باشد که مفهوم بهره برداری حداکثری از ظرفیت را با روح و جان خود میفهمد.
اگر نظر شخصی نویسندهی این سطور را به عنوان یک مشاهده گر – که سالها با طیف گستردهای از مردم، از طبقات پایین تا مدیران ارشد، سر و کار داشته است – بپرسید، به خاطر ندارم که کسی، هنر بهره برداری حداکثری از ظرفیتها را بداند و چنان گلههایی هم داشته باشد.
از سوی دیگر، در میان آن انسانهای بازنده نیز، کسی را مشاهده نکردهام که ذهن و زبان و رفتارش، با مفهوم بهره برداری حداکثری از ظرفیتها قرابت و نزدیکی داشته باشد.
پرده دوم : milestone من و milestone او.
دوستی دارم (از نظر تحصیلی) یکسال عقبتر؛ او در آستانه شروع مقطع استیودنتی و من در شروع اکسترنی.
به همین یک جمله هم اگر فک کنیم، بخشی از مسئله روشن میشود. عامل تفکیک ما شده، میزان حضور در یک محیط. در همین فضا است که به سادگی هر چه تمامتر به یک نفر «سینیور» و «دستیار ارشد» میگویند و اختیاراتی، بزرگتر از وسعت مهارتش به اون واگذار میکنند فقط و فقط چون ۷ سال دوران عمومی او سپری شده و ۳ سال از پا گذاشتنش به دوران تخصص گذشته است.
انگار که نیازی به پیریزی و چیدن پلهها و بالارفتن از نردبان توسعه مهارتها نیست، انگار نیازی به تمرین برای عمق گرفتن در یک مفهوم نیست. انگار وظیفهمان این است که اینجا بایستیم، زمین با چرخشش بقیه کارها را انجام میدهد.
پست گوسفندنگری را که میخواندم به همه اینها فکر میکردم؛ که خیلیهایمان گوسفندنگری را نفهمیدهایم.
به جایش (به نقل از یکی از دوستانم که مصداق بسیار خوبی از گوسفندنگری به فرصتهاست) به تبدیل شدن گوساله به گاو اکتفا کردیم.
پرده سوم : چه شد که این شد؛ روایتی تکراری از اکتفا به حداقلها.
ذهنیت اکثریت ما بر بهره برداری حداقلی استوار است. فقط به اندازهای از یک ابزار استفاده میکنیم که به هزینهای که برایش پرداخت کردهایم بیرزد.
Milestoneها، حتی آنهایشان که احمقانه و غیرواقعی (Pseudo-Milestone) باشند؛ یک ویژگی مشترک دارند: بهانه خوبی هستند که به آنچه که گذشت فکر کنیم و برای آنچه میآید برنامهریزی کنیم، اگر هم قبلتر اینکار را انجام دادهایم، فرصتی تدارک ببینیم و آنها را منظم، مکتوب و یا ارسال کنیم. بنظر من و برای من، شاید مهمترین کارکردشان همین باشد و اگر این را ازشان سلب کنیم؛ احتمالا جشن گرفتن تولد خودمان یا دیگری و یا فکر کردن به سال نو، دیگر محلی از اعراب نداشته باشد.
این نوشته ادامه دارد..
یک نظر
سلاام رادین
خوش برگشتی 🙂
چه موضوعی رو هم برای برگشت انتخاب کردی 🙂 خودت خیلی بهتر از من میدونی فقط داشتم فکر میکردم اگر قرار باشه صرف اینکه به یادداشتهای یک دوست مطلبی رو اضافه کنم، چه خواهم گفت؟ بعد فکر کردم شاید اینطور ادامه بدم. درسته مثالی که مطرح کردی، مربوط به حوزه تحصیلیمون میشه ولی همونطور خودت واقفتر هستی، به بسیاری از جوانب دیگه هم قابلیت تعمیم پیدا میکنه. با دنبال کردن سطرهای این یادداشت، به یاد اون نقل قول منسوب به استیو جابز افتادم. اونجا که میگه؛
Creativity is Just Connecting Things
همه متفق هستیم که بهرهبرداری از ظرفیتها، بحثی نیست که – اگر برای فرد مهم باشه – قابل چشمپوشی باشه. منظورم از چشمپوشی هم لااقل فکرکردن به زوایای ممکن این موضوع هست. من از نوشته شما و نقل قول آقای جابز استفاده میکنم تا این نتیجه رو بگیرم که ترکیب کردن ظرفیتها، میتونه منجر به خلق چیزهای جدید، راههای نو پدید و در واقع همون ظرفیتهای بالقوه باشه. پس اگر این نگاه رو در گوشه ذهن داشته باشیم، شاید بشه اینطور برداشت کرد که احتمالا نوآوری هم بهنوعی یک گوسفندنگری هست…