کوتاهنوشت | کالا به مثابه تجربه
عنوان «کوتاهنوشت»، قرار است دفاعیه پیش از شروع محکمه باشد. تا تجربیات و نوشتههای مختصر را به بهانه تکمیل در آینده نامشخص؛ در کنج یادداشتهایم باقی نگذارم. در کوتاهنوشتها از همان خط اول به خودم یادآوری میکنم که انتظار چارچوب و نتیجه خاصی از این نوشته ندارم. این نوشته هم از این قاعده مستثنی نیست و شاید فراتر از این، نمود خوبی از میزان تمایلم به سادهگیری در کوتاهنوشتهاست.
نطفه اولین کوتاه نوشته، پس از خواندن درس «خریدن کالا یا خریدن تجربه؟» از متمم شکل گرفت؛ مطلبی را به عنوان تمرین (+) در آنجا ثبت کردم که با کمی تغییر در ادامه میآورم.
چند وقتیست که عمده مطالعه دروس پزشکی را با آیپد انجام میدهم. باید اعتراف کنم چندسالی مقاومت کردم، اما آخر در مقابل سهولت جابجایی، صرفهاقتصادی، حاشیهنویسی مرتبتر و امکان جستوجو سادهتر شکست خوردم.
یک اعتراف دیگر هم که باید بکنم (این یکی را کتابخانه کتابهای کاغذیم (که همین بغل ایستادهاست) نباید بشنود) اینکه اکنون عمیقا این ابزار جدید را دوست دارم. بگذریم، داستان امروز چیز دیگریست.
از آنجا که ابزار خلاصه برداریم نیز همان آیپد است، انجام همزمان هر دو با یک دستگاه برایم سخت بود درنتیجه تصمیم گرفتم یکی از این دو را به شیوه کاغذی تبدیل کنم.
با توجه به اینکه آنچه که قرار بود مطالعه کنم بیشتر از جنس «مکتوب» بود تا «کتاب»؛ آن را بیهویت احساس میکردم در نتیجه تصمیم گرفتم کاغذهایی خالی تهیه کنم و خلاصههایم را روی آنها بنویسم تا احساس شخصی بودن بیشتری داشته باشم. شاید هم میخواستم با جایزه کمی خودم را تطمیع کنم که از آنچه پیشتر میخواندم دل بکنم و امتحان را کمی در الویتهای بالاتر بیاورم.
با همین رویکرد دیشب به لوازم تحریر فروشی رفتم؛
از قضا این لوازم تحریری، به دلایلی نامشخص، از نعمت آنتندهی موبایل محروم است در نتیجه فرصتی پیش آمد که تقریبا ۴۵ دقیقه را به تجربه خریدن دفترچه بگذرانم. چندین بار تمام دفترچههای فروشگاه را بررسی کردم.
تصمیم گرفتم دو دفترچه نیاز داشته باشم؛ یکی برای خلاصه نویسی و دیگری برای ثبت گزارش مطالعه. دومی به این علت که فکر کردم دفترچه نو بهانه خوبیست که «پومودورو»هایم را جدیتر بگیرم، دقیقتر بگویم، متمرکز شدن را جدی بگیرم. مخصوصا که چندوقتیست جای خالیش را احساس میکند.
تنوع بالا بود. از کجا باید شروع میکردم؟
در ابتدا تصمیم گرفتم بین دفتر(چه) و کاغذ انتخاب کنم، به این نتیجه رسیدم که هردوی موارد مورد نیاز، نیازمند مجموعهای از اجزا کنار هم هستند در نتیجه دفترچه انتخاب مناسبتریست.
در مرحله بعد، محتوا کاغذ محوریت یافت. برای یادداشت کردن همواره کاغذ خط دار با خطهای کمرنگ را ترجیح میدهم، نقطهدارها احساس خلا و شطرنجیها احساس شلوغی و پربودن را بهم منتقل میکنند. کاغذهای خالی را هم دوست دارم ولی نوشتههایم برروی آنها از اواسط صفحه دوم به بعد ناخوانا میشوند (این را چندبار به خودم یادآوری کردم، زیرا آن دفترهای کاغذ مشکی با رواننویسهای سفید و خاکستری که کنارشان قرار داشت آنقدر زیبا بودند و جلب توجه میکردند که هر بار از خاطر میبردم که برای این کاربردی که اینبار مدنظر دارم، مناسب نیستد.)
مسئله بعدی اندازه بود، در اینجا برای دفترچه ثبتکارها زود به نتیجه رسیدم زیرا که میدانستم فضای زیادی نیاز ندارم، این دفترچه یک هدف داشت و اگر قرار است مرا به تمرکز تشویق کند، بهتر است خودش هم عاری از حاشیه باشد. برای همین کوچکترین سایز را انتخاب کردم (پیشتر هم برای ثبتکارها اغلب از همین سایز استفاده میکردم، نمونهاش دفترچههای سایز نوار کاست موجود در این عکس)
برای دفتر خلاصهنویسی اما مسئله فرق داشت؛ مشکلی بعضی از باریکها این است که تناسبی بین طول و عرضشان برقرار نیست و بیشتر برای تودولیست کاربرد دارند. از طرفی دوستنداشتم زیادی عریض باشد، علیرغم فضای بیشتر، نوشتن برروی آن سخت است. همچنین که فضای زیادی از میزم را میگیرد. و احتمالا، به همین جهت سیمیها را ترجیح میدهم. بین سیمیها هم، آنهایی را که از بالا (و نه بغل) سیم دارند. برای این یکی دلیل مشخصی ندارم، صرفا دوستشان دارم.
تا به این مرحله لیست کاندیداها محدود و انتخاب حتی سختتر از قبل شده بود، زیرا گزینههای باقی مانده را چندبار بررسی کرده بودم و احساس تعلق شکل گرفته بود. کم کم داشتم به پرتاب سکه فکر میکردم که در اینجا بود که جنس کاغذ به کمکم آمد، کمی هر دو را لمس کردم.
و خوشبختانه بخیر گذشت! زیرا که یکی به مراتب لیزتر بود و این احتمال پخش رنگ پس از استفاده از رواننویس را بالاتر میبرد. به اضافه اینکه کاغذهای دیگری علاوه بر زبرتر بودن، کمی جنس مقوایی داشتند و این باعث میشد کندتر و باحوصلهتر بنویسم.
این کشف لحظه آخر، عمیقا خوشحالم کرد و احساس کردم میتوانم با احساس پیروزی لوازمتحریری را ترک کنم.
درنهایت، آنچه که در حقیقت خریدم «تجربه خریدن دفترچه» بود و در الویت بعد، دو عدد دفترچه که نماد این تجربه برای من هستند.
2 نظر
رادین منم با این نوشته تحریک کردی سادهتر بگیرم نوشتن رو 🙂
تجربه دفتر خریدن برای منم بشدت لذتبخشه.
یک قفسه از دفترهای خالی گواه این لذته :))
دقیقا ایلقار.
راستش دیگه داشتم کم کم کلافه میشدم از کوه چیزهایی که ننوشته بودم و بعد به این فکر میکردم حالا چیز قابل نوشتنی هم نبود.
در مورد دفتر هم موافقم باهات،
بنظرم لذت دفتر و کتاب خریدن، مستقل از لذت استفاده کردن و خوندنشونه.