مواجهه با آنچه که نمیدانی چیست | پیرمرد و دریا

مواجهه با آنچه که نمیدانی چیست | پیرمرد و دریا

دیدید گاهی اوقات خودتان را مجبور میکنید یک کتاب را بخوانید؟ که حتی یک کلمه پیشروی برایتان سخت است و هی میروید خودتان را به کار دیگری مشغول میکنید و بعد به سراغ کلمه بعدی می‌آیید؟ آخرین باری که در این وضعیت بودید را تصور کنید. پیرمرد و دریا دقیقا نقطه مقابل این تجربه است.

این‌گونه بگویم که؛ اگر روزی، جایی احساس کنم در یک نقطه‌ای میخکوب شده‌ام، بار دیگر به سراغ این کتاب خواهم آمد. 

اگر بخواهم بگویم دیگر چی نیست؛ از آن‌هایی نیست که ترجمه‌اش ناامیدتان کند (آنچه که امروزه تعداد زیادی از ترجمه‌ها انجام میدهند.) البته ترجمه این کتاب نیاز به تعریف من ندارد؛ زیرا که اسم و اعتبار جناب دریابندری برای بسیاری کافیست تا از کیفیت ترجمه اطمینان داشته باشند. 

با این حال من پیش‌تر از ایشان کتابی نخوانده بودم، آشناییم با ایشان هم بیشتر با کتاب مستطاب آشپزی بود. همچنین چندین تجربه بد از مترجمان معروفی داشتم که نتوانسته بودم با کتاب‌هایشان ارتباط بگیرم؛ از این رو بدون پیش‌داوری مثبت به سراغ کتاب رفتم و تقریبا با هر خط پیشروی از خودم میپرسیدم اگر روزی هوش مصنوعی بتواند با سبک جناب دریابندری فلان کتاب را نیز ترجمه کند چقد تجربه خواندنش به فارسی لذت‌بخش‌تر خواهد بود. (البته که قطعا  این ترجمه (مانند هر ترجمه دیگری) ایراداتی دارد؛ ولی این ایرادات برای من در سطح یک مخاطب عام، ملموس و آزاردهنده نبود)  

تا چندسال پیش هر زمان کتاب را میگرفتم از جلد شروع به مطالعه میکردم؛ رو و پشت جلد را میخواندم، بعد فهرست فصول، بعد مقدمه و بعد متن کتاب. برای کتاب‌های غیر داستانی همچنان روندم همین است اما درمورد کتاب‌های داستانی دیگر اینکار را نمیکنم؛ زیرا که چندین بار قسمت‌های مهمی از داستان در نوشته پشت جلد و مقدمه مترجم اسپویل شد! درنتیجه از آنجا که نمیخواستم بار دیگر با این تجربه (واقعا) دردناک مواجه شوم، مقدمه تقریبا ۱۰۰ صفحه‌ای مترجم را رها کردم و به سراغ کتاب رفتم. در پایان اما چنان ترجمه میخکوب کننده بود که به سراغ مقدمه رفتم، مقدمه‌ای که زیبایی کتاب را حداقل ۴۰ درصد برایم افزایش داد. (از این جهت درصد ذکر کردم زیرا احساس کردم لغت «دو چندان کرد» برای توصیف تجربه‌ام دقیق نیست؛ و از آنجا که بقیه تعریف‌های متن کاملا واقعی و امانت‌دارانه هستند، دوست داشتم از لغتی در اینجا استفاده کنم که به تجربه‌ام نزدیک‌تر باشد:])

دیگر چه نیست؟ باید بگویم از آن کتاب‌هایی نیست که جملات سنگین داشته باشد یا حتی از آن جملاتی که جدا میکنی و برای خودت گوشه‌ای مینویسی و انگار سنگینی جمله بر ذهن نمیشیند و باید حتما روی کاغذ نگه‌داری شود. پیرمرد و دریا اما از آن دست کتاب‌هاییست که جملاتی که از آن نگه میداری امانت‌دار کلیت داستان هستند.

چرا این را میگویم؟ زیرا در ابتدا میخواستم تکه‌هایی از داستان را در ادامه پست روایت کنم اما به چند دلیل این کار را نکردم. دلیل اول همین است که پیشتر توضیح دادم، در حین خواندن این کتاب، احساس میکردم  از جنس کلمه و جمله منفرد نیست،  بلکه ریسمانی متصل به هم است. من در این کتاب به پیش نمیرفتم، برای خواندن آن تلاشی نمیکردم، بلکه مجموع اجزای آن در کنار هم، پیرمرد و من را با هم به جلو میکشاند و دلیل دیگر هم این بود که همراهی من با مسیر این کتاب اینقد برایم دلپذیر بود؛ که نمیخواستم این فرصت بکر را برای کس دیگری با اسپویل آلوده کنم.

از همین جهت این پست را با چند خط ابتدایی کتاب به پایان میبرم:

پیرمردی بود که تنها در قایقی در گلف‌استریم ماهی می‌گرفت و حالا هشتاد و چهار روز می‌شد که هیچ ماهی نگرفته‌بود. در چهل روز اول پسربچه‌ای با او بود. اما چون چهل روز گذشت و ماهی نگرفتند پدر و مادر پسر گفتند دیگر محرز و مسلم است که پیرمرد «سالائو» است، که بدترین شکل بداقبالی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک نظر

  • نوید گفت:

    جالب بود امیدوارم وقتی درس و دانشگاه رو تموم کردی همچنان روزگار بهت اجازه بده این مناعت طبع و والانگری رو داشته باشی و مثل دیگران نشی که البته هیچکس خودش رو مثل دیگران نمیبینه ولی در اصل مثل همون هاست.