بزرگی خوشخیم پروستات و دغدغه الویتبندی «نیاز»ها.
- نوشتارها
- ۱۴۰۳/۰۲/۱۳
- ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
درمدتی که گذشت، چیزهای زیادی بود که دوست داشتم انجام دهم. بعضی از این هم جلوتر بودند، به حدی که احساس میکردم «نیاز» دارم این کار را انجام دهم. نوشتن یکی از این کارها بود.
چندماه اخیر با چالشهایی همراه بود که فرصت و الویت را از نوشتن گرفت؛ در این وقفه این جای خالی مکررا احساس شد. چندبار و در حد چند خط نوشتم. اما مثل دوستی بود که مدتی از او فاصله گرفتهای و انگار به دلیل جدیتری برای برگشت و صحبت با او نیاز داری، هردفعه منتظر دغدغه مهمتر و جالبتری برای بیان بودم و خود این موضوع فاصله را بیشتر میکرد.
تا اینکه از تقریبا یک هفته پیش این احساس نیاز به بازگشت بالا گرفت، با توجه به سبکتر بودن بخش فعلی؛ زمان هم آزادتر و فرصت مهیا بود. با این حال آنقدر گذشته بود، آنقدر اتفاقات مختلف افتاده بود و آنقدر افکار مختلف را پشت هم چیده بودم؛ که نمیدانستم روایت را از کدام آغاز کنم. مثل میزی از غذاهایی که دوست داری و نمیدانی با کدام شروع کنی و مثل همان دوست که بعد از مدتها دیدهای و نمیتوانی انتخاب کنی کدام واقعه مهمتر است، انگار در سرت، علاقهای که به روایت هر کدام از داستانها داری با هم گلاویزند آنقدر که هیچ کدام به بیرون راه نمیابند.
در همین حین، با BPH (Bening Prostatic hyperplasia) یا همان بزرگی خوشخیم پروستات هم گلاویز بودم. البته خودم که نه (هیچ فردی در این سن دچار بزرگی پروستات نمیشود.) آنچه به آن فکر میکردم، آنچه بود که باید یادبگیرم، از این مبحث و مباحث دیگر. برای همین تصمیم گرفتم این دو دغدغه را هم مسیر کنم؛ و بازگشت به مسیر نوشتن را با آنچه که این چندروز بیشتر از همه به آن فکر میکردم ترکیب کنم. به امید اینکه این فاصله که کمتر شد، از آنچه در این مدت گذشت هم بیشتر بنویسم.
و اما مسئله چیست؟
مسئله باز هم «نیاز» است و باز هم «الویت»هاست، اما در حیطه متفاوت. بگذارید از اینجا شروع کنم،. یکی از پرتکرارترین جملات دانشجویان پزشکی (مخصوصا در بخشهایی که جو بدتری دارند) این است که من که نمیخواهم در آینده این رشته را برای تخصص بخوانم، پس نیازی نیست آن را یادبگیرند. در سمت مقابل طیف اساتیدی که هستند که توضیح میدهند ممکن است روزی شما باشید و نه هیچ پزشک و امکانات دیگر (و نه حتی دسترسی به اینترنت که بخواهید uptodate چک کنید!) از این رو لازم است همه مطالب را آموخته باشید.
در واقعیت اما ما در نقطهای بینابینی قرار داریم؛ در دیدگاه اول خیلی محتمل است اورژانسها و موارد پرتکرار یک رشته را نادیده بگیریم، از طرفی منابع ما محدود است و فرصت رسیدن به نقطه دوم را نداریم.
ماجرا جایی سختتر میشود که رسیدن به عمق خوب برای موارد مهمتر نیازمند زمان مضاعف است و این یعنی کم کردن از زمان موارد دیگر. انتخاب این «موارد دیگر» سخت است، گاهی به اشتباه همه کمتر شایعها را به این بهانه حذف میکنیم و این باور میشود پیوستگی مطالب آسیب ببیند و پازل به خوبی شکل نگیرد (چند پاراگراف ابتدایی این پست مدرسه پزشکی این مطلب را کمی مفصلتر توضیح داده است)
در مقابل گاهی همین حفظ یکپارچگی را بهانهای میکنیم برای توضیح «وسواس مطالعه همه چیز» و از آنجا که زمان و توجه محدودمان اجازه عمق گرفتن را به ما نمیدهد تبدیل به اقیانوسی به عمق یک وجب خواهیم شد.
موضوع دیگری نیز وجود دارد، موضوعی که بارها به آن فکر کردم و اینبار BPH بهانهای شد که بار دیگر به سراغش بروم: مرز توقف در مسیر یادگیری کجاست؟ برای مثال BPH به علت شیوع بالا تقریبا از must learnهای یورولوژی است. مهم است بدانیم که کی به آن شک کنیم و تا حدی درمان دارویی آن به چه صورت است . کمی در رفرنس جلوتر برویم، برای مثال به سرطان پروستات برسیم. در اینجا هم احتمالا این که چه زمان به بدخیمی شک کنیم برای ما مهم است اما چالش در اینجا شکل میگیرد: درمانهای خط چندم برای یک سرطان مقاوم به درمان نیز برای فردی در ابتدای مسیر ارزش یادگیری دارد؟ در همین حین فرد به must learnهایی فکر میکند که همچنان در آنها ضعف دارد: موارد بسیار بنیادین مثل خواندن نوار قلب یا تجویز آنتیبیوتیک.
میتوان ساده پاسخ داد خیر ولی گمان میکند این ساده پاسخ دادن خطرناک است. زیرا محتمل است فرد در ابتدای مسیر در شناخت الویتها اشتباهاتی داشته باشد. این جور مواقع که خود را نزدیک به افتادن در چاله کم اهمیت پنداشتن اغلب موارد احساس میکنم، سعی میکنم به خودم یادآوری کنم اغلب افراد دسته اول با همین رویکرد در چاه نادیده گرفتن همه چیز افتادند.
همچنین کاربرد بالینی قسمتی از این چالش است؛ شوخی نزدیک به واقعی که در بین دانشجویان پزشکی رایج است این است که تنها بخش ثابت زندگی یک دانشجو پزشکی امتحان است. از کنکور به عنوان نقطه پیش از شروع گرفته تا امتحانات ارتقا، بورد و.. مسئله که وجود دارد این است که بخشی از سوالات این امتحانات از مواردی طرح میشود که کاربرد بالینی زیادی دارند ولی باید پذیرفت که بخشی از سوالات هم مربوط به قسمتهایی میشود که شاید یک پزشک در طول عمر بالینی خود با آنها مواجه نشود و در فهم سایز موضوعات هم به او کمکی نکنند، برای مثال به عنوان یک پزشک که هیچگاه در فیلد زنان و زایمان به طور تخصصی وارد نخواهم شد؛ مهم است که بدانم چه زمانی از نظر بالینی به پره اکلمپسی شک کنم و در صورت شک، آن را به متخصص مربوطه ارجاع دهم اما احتمالا هیچگاه قرار نیست برنامهریزی زایمان این بیمار را انجام دهم؛ در حالی که میبینیم بخش قابل توجهی از سوالات امتحانات ما به این موضوع اختصاص میابد که زمان ختم بارداری برای مادری با پرهاکلامپشیا، دیابت و.. چیست. از این مثالها فراوان است از درمانهای خط چندم سرطانهای مختلف، تا اپیدمیولوژی بیماریهایی که بومی منطقه ما نیستند و..
از این رو حتی اگر هدف نهایی ما تحصیل در رشته دیگر و عمق گرفتن در مباحث دیگری باشد؛ بخشی از مسیر از یادگرفتن این دست اطلاعات میگذرد.
مقداری کلیشهایست اما من تا حد خوبی قبول دارم طرح سوال، نخستین گام حل یک مسئله است همچنین که نوشتن به من در پروسه شفافسازی مسئله کمک میکند و این کاری بود که در این پست سعی به انجام آن کردم.
در مورد پاسخ، باید بگویم که مدتهاست که به دنبال آن هستم، تقریبا از همان اولین روزهایی که با پزشکی (به عنوان یک کار و نه فقط یک اسم) مواجهه داشتم و اعتقاد دارم این جست و جو ادامه دار خواهد بود از این رو سوالاتم را بار دیگر در پایان این پست مرتب میکنم،
که بهتر در ذهن بماند، بیشتر به آنها برگردم و فکر کنم، از پاسخهای دیگران بیشتر استفاده کنم و شاید در آینده از پاسخهای که به آنها میرسم بیشتر بنویسم.
سوالاتی مثل اینکه:
پزشکی چیست و پزشک کیست؟
یک پزشک خوب به چه مهارتها و دانشی نیاز دارد؟ چه چیزهایی منجر به تمایز او میشوند؟
در بین این موارد، چه بخشی از آن در طی دوران تحصیل (به خصوص مقطع عمومی) اهمیت و الویت دارند؟
و درنهایت، من در این لحظه چگونه میتوانم در این مسیر قدم بردارم؟
3 نظر
بعضی سوالات هستند که شاید هیچ وقت نتونیم بهشون جواب کامل و یا حتی قانع کننده بدیم و من فکر میکنم پرسیدن این دسته سوالات لطفش به ساختن نوعی نگرش در ماست، مثل “پزشک زیستن”.
فکر میکنم هدف از پرسش اینجا پاسخ نیست بلکه ساختن بستر برای “پزشکی فکر کردن” هست و هر چقدر ذهن ما بیشتر با این سوالات ورز داده میشه فضای بیشتری برای یکی شدن با مسیر داریم گرچه هیچ وقت نتونیم پاسخ مشخصی بدیم اما احتمالا هر بار با دید جدیدی باهاشون برخورد میکنیم.
شاید همین ناتوانی در پاسخ مشخص، مشوق ما برای ادامه دادن در این مسیر باشه …
دقیقا مهلا؛ همون بحث همیشگی، داشتن سوال از داشتن جواب مهمتره.
خوشحالم دوباره نوشتید 🙂