شروع دوران بالینی، یادداشتی بر روزهای ابتدایی بخش زنان

-شیراز، بیمارستان نمازی، زیرزمین، بخش مادران پرخطر
•بهمن ۴۰۲

«چرا به این بخش مادران پرخطر می‌گویند؟!»
اولین سوالی بود که در این بخش از ما پرسیده شد، تعدادی دلیل گفتیم و تعدادی را هم استاد به ما گفت.
اما آن چیزی که نه ما حدس میزدیم و نه به ما گفته شده بود؛ این بود که وجود تنها ۱۷ تخت در یکی از محدود مراکز مراقبتی مادران پرخطر در جنوب کشور (یا شاید تنها مرکز) ریسک‌هایی را نیز ایجاد می‌کند، مثل: همراه بیمار عصبانی، که نمیتواند بپذیرد سطح خطر و وضعیت بیمار وی نیازمند مراقبت در این مرکز نیست.

 برخی راحت‌تر میپذیرند، برخی هم نه، مانند خانواده‌ای که چند روز پیش مراجعه کردند و تمام دست اندرکاران را مورد توهین قرار می‌دادند.
البته که در مورد این دست اتفاقات میدانستم، دیر یا زود پیش میامد، صرفا اندکی زودتر از آنچه که فکر میکردم پیش آمد.
ایستادم و تماشا کردم؛ این روزها عمده وقتم به همین میگذرد، از پروسیجر‌ها و نحوه فکر کردن به دلایل و تشخصی‌های مختلف تا برخورد‌ها و نحوه کنترل کردن شرایط پیچیده (مثل آنچه کمی پیش‌تر گفتم)، یادگیری این روزها جدا از نوع مرسوم مطالعه مکتوبات، بیشتر از این جنس است.

 

شروع دوران بالینی و استیودنی من با بخش زنان بود؛ اگر بخواهم نتیجه آخر را در همین ابتدا بگویم:
در عین ناباوری خوب بود، حداقل از چیزی که انتظار داشتم، خیلی بهتر بود.
البته میتوانم علت را حدس بزنم، آنقدر از این بخش و نکات منفی آن شنیده بودم که پیشاپیش ذهن خودم را برای هر نوع فاجعه‌ای آماده کردم. با خودم قرار گذاشتم؛ حتی اگر خیلی هم بد بود، به خودم یادآوری کنم که بقیه مسیر قرار نیست همینطور بماند و سعی کنم انگیزه ابتدای مسیر خود را حفظ کنم.
بدیهی‌ست که دوست داشتم کارهای بیشتری بکنم،
و یا اینکه در بخش‌هایی باشم که جو و مطالب مورد بحث آن‌ها، به علایق من نزدیک‌تر باشم.
اما قسمت‌های خوب زیادی داشت و تلاشم دیدن این قسمت‌ها بود؛ و شاید مهم‌ترین این قسمت‌ها، همراهان ما در این مسیر هستند.
ورود به دوران بالین، برای عمده دانشجویان پزشکی نقطه‌ عطف است؛ لحظه‌ای که سال‌ها برای آن منتظر ماندند و این به بار نشستن صبر چندساله در اغلب استیودنت‌های بخش ما هم مشخص بود.
از طرفی، اینترن‌های دلسوزی داشتیم، همچنین فلو بسیار با سواد و مسلط به تدریس.
و این‌ها تصویر‌هاییست که ترجیح میدهم از این مدت به همراه خود ببرم.

یادم هست حسام در یکی از اپیزودهایی که در مورد کار داشت، به ارزش‌های کار اشاره می‌کرد؛ به مواردی که جز در فضای کاری نمیتوان تجربه کرد (و یا تجربه آن‌ها در فضای غیرکاری محدود است.) تجربه‌ها من از کار به تبع سنم محدود است و تنوع کارهایی که انجام دادم محدودتر. ولی چیزی که بارها و فضاهای مختلف متوجه آن شدم؛ اهمیت برخورد حرفه‌ایست. 

در اغلب این چند فضا، تجربه ظاهرا متفاوت اما در مبنا یکسانی را با همکارانم داشتم. چالش با کسی که زندگی شخصیش را به طور غیرحرفه‌ای به فضای کاری می‌کشاند، اقدامی شخصی که نتایج آن یک تیم را درگیر و فلج میکند.

پی‌نوشت: اینجا دفتر و تقویم یادداشت الکترونیک من است، بنا را بر این میگذارم که افرادی که اینجا را میخوانند (تاحدی) من را میشناسند، برای مثال، نوشته‌های قبلی من را خواندند. از این رو یک سری از بدیهیات مدل ذهنیم را اینجا خلاصه‌تر میگویم (یا نمی‌گویم) بر این مبنا که من و مخاطب هر دو میدانیم رویکرد کلی من چیست. برای مثال، من میدانم قسمت‌های مختلف زندگی یک فرد با هم هم‌پوشانی دارند، احترام به آزادی‌ها فردی نیز از بالاترین ارزش‌ها در نظام ذهنی من است؛ آنچه اینجا از آن گفتم، نوعی از رفتارهاست که احترام و چارچوب محیط کار را نقض میکند (این چارچوب‌ها لزوما به چهاردیواری دفتر کارمان محدود نمیشوند، همانطور که بارها دیدم و احساس کردم چقدر این مفاهیم در کارهای آنلاین و بی‌دیوار ما نیز اهمیت دارد.) 

بهمن - هفتم
بهمن - هفتم

‫2 نظر

  • Zahra گفت:

    به امید موفقیت ها وافتخارات بیشتر رادین پسر عموی عزیزم

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *